حس بودنت !
مامان شدم! 5اسفند جمعه بود و من و بابایی چاره ای جز انتظار کشیدن و دلداری دادن به همدیگه نداشتیم، لحظه هامون پر بود از نگرانی و امید، همش از هم میپرسیدیم چه شکلی میشی، دخملی یا پسر؟ چی برات بخریم؟ اسمتو چی بذاریم؟ و هزار تا چیز دیگه،بعد یه هو ساکت میشدیم و تو دلمون میگفتیم نکنه... شنبه صبح زود قبل از اداره رفتیم آزمایشگاه،بابایی همش سعی میکرد خودشو خونسرد نشون بده و به من دلداری بده که اگه جواب منفی بود زیاد ناراحت نشم ، اما من آروم و قرار نداشتم، خانومه گفت 12 بیاید برای جواب، به نظر من خیلی طولانی بود و همین طور هم بود برام 1 سال گذشت. همکارم که دوست صمیمیم هم بود و اون موقع تازه 4 ماهش شده بود مثل من دلشوره داشت و هی ...