محمدرادینمحمدرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی خونمون

بهترین هدیه تولد مامانی!

1392/7/21 11:55
نویسنده : mamane radin
280 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرینی زندگیم،میخوام برات از خیلی قبل ترها بگم مامانی،از اون روزهایی که منو بابایی از خدا میخواستیم که اگه صلاح بدونه یه نی نی ناز و سالم بهمون بده و زندگیمونو سراسر گرمی و عشق و نور بکنه.چند ماه میگذشت و من فکر میکردم حتما" هنوز لایق نیستم... اما دست از دعا بر نمیداشتم و از خدا خیر و صلاحمون رو میخواستم.

بابایی خوراکیهای مقوی میخرید و به من میگفت خودتو تقویت کن تا یه نی نی سالم داشته باشیم.و این اشتیاقش هم دلگرمم میکرد هم نگران که نکنه نیای..

بهمن 91 بود که مامانی سرمای سختی خورد،سالها بود این جوری مریض نشده بودم،حالم خیلی بد بود اونقدر بدنم ضعیف شده بود که فکر میکردم حالا حالاها آمادگی مامان شدن ندارم. و دیگه بی خیال شده بودم.

پنج شنبه بود و بابایی زودتر اومد اداره دنبالم که بریم خونه،تو ماشین گفت: چه طوری؟ گفتم:اونقدر سرفه هام شدید بود که حالم به هم خورد و ...

شوهری به شوخی گفت:نکنه خبریه؟! گفتم :نه بابا! به خاطر سرفه های شدیده،و دیگه نگفتم روز قبل هم همین طور شد،نمیخواستم بیخودی امیدوار بشه،چون خودم مطمئن بودم که خبری نیست.

من و رسوند خونه تا ناهارو آماده کنم و رفت و گفت زود میام.با اینکه 99% مطمئن بودم ولی به خاطر اون 1% گفتم بذار تست کنم.

با نا امیدی چشم بهش دوخته بودم و اصلا فکر نمیکردم 1 خط بشه 2تا خط، یه دفعه به نظرم اومد یه خط خیلی کمرنگ دیگه هم دارم میبینم،اما باز گفتم چون زیاد بهش زل زدم اینجوریه،خطای دیده، اما حالم با همیشه فرق داشت، دلهره داشتم، یه لحظه چشمامو بستم که استراحت کنه و وقتی باز کردم در کمال ناباوری دیدم بله دوتا شدن،باورم نمیشد! ضربان قلبم رسیده بود به 1000 ! و اشک شادی که صورتمو خیس کرده بود ، و به جز "خدایا شکرت" چیز دیگه ای نمیتونستم بگم.

یه کم که آروم شدم به بابایی زنگ زدم و با گریه جریانو بهش گفتم ،بابایی هم باورش نمیشد و گفت یه تست دیگه برات میگیرم، آشوبی که توی دلم به پا شده بود خبر از وجود نازنین و معصومت میداد،ولی باز نگران بودم که نکنه اشتباهی شده باشه، و این اصلا حس خوبی نبود. آخه اون روز تولد مامانی بود،4اسفند،و وجود نازنینت بهترین هدیه تولد مامانی میشد عزیز دلم! یه هدیه آسمونی! چه حسی بهتر ازاینکه آدم روز تولدش از خدا هدیه بگیره اون هم با ارزش ترین هدیه دنیا !

مدام میگفتم خدایا این شادی رو از ما نگیر،خدایا بهم لیاقت بده ، خدایا دل شوهری رو نشکن.

چه شبی رو صبح کردم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نی نی
25 مهر 92 15:02
سلام مامان نی نی
ممنون که نظر دادین،منم خیلی خوشحال میشم اگه با هم دوست باشیم،اما آدرستونو ندارم که لینک کنم