شمارش معکوس

سلام پسر کوچولوی خوشگلم،خوبی عزیز دلم؟ به قول یکی از دوستای مامانی شمارش معکوس شروع شده و دیگه چیزی نمونده بیای پیشمون و جمع دو نفره من و بابایی رو پر از شادی کنی و بشیم یه خانواده سه نفره! 

دیگه نشستن و بلند شدن و خوابیدن و هر کاری برای مامانی خیلی خیلی سخت شده تازه وقتی شب میشه و میخواد بخوابه تازه تو بیدار میشی و شروع میکنی به ورجه وورجه و مامانی مجبوره توی رختخواب بشینه و بابایی رو نگاه کنه که مسته خوابه و دلش آب بشه و بره تو حال  
تازه استرس ب دنیا اومدنت که نگو روزی هزار بار بهش فکر میکنم و از خدا میخوام که کمکم کنه و تو سالم و راحت به دنیا بیای و بعدش کلی به خودم دلداری میدم،یه کمی پیاده روی هم میکنم نرمشهایی هم که توی کلاس بهمون یاد دادند هم یه خط در میون انجام میدم ولی خوب باز هم ترس داره دیگه چه کار کنم؟

اما اشکالی نداره قربونت برم، همه اینا فدای یک بار خندیدنت نفس مامان! 

من و بابایی و مامان بزرگ سخت مشغول تدارکات سیسمونی و اتاق خوشگلت هستیم،بالاخره بعد از اون همه بدقولیهای آقای نجار و غرها و زنگهایی که بابایی تو این مدت بهش زد فکر کنم دیگه تخت و کمد خوشگلت نزدیکه آماده بشه

دوست بابایی اومد و اتاقتو برات آبی کرد،خیلی رویایی و خوشگل شده،دستش درد نکنه،ما هم تمیزش کردیم

و یه پرده خوشگل هم براش خریدیم و مامان بزرگ دوختش
و با کمک بابایی نصبش کردند که انتخاب کردنش پروژه ای بود و بابایی و مامان بزرگ از دست مامانی و سخت پسندیش کلافه و عصبانی شده بودند کل سیسمونی همین بود،خوب چه کار کنم دوست دارم بهترین و قشنگترین وسیله ها رو برات بخرم عزیز دلم که تو هم وقتی دیدیشون دوستشون داشته باشه و البته بابایی میگه باید مراقب باشم بابابزرگ هم خیلی تو خرج نیفته، خداییش با این اوصاف کار راحتیه؟!

مدام راجع به به دنیا اومدنت و برنامه ریزیها و چیدن اتاقت و خلاصه هر چیزی که مربوط به شما باشه صحبت میکنیم و نقشه میکشیم وکلی کیف میکنیم که داریم به روز موعود نزدیک میشیم

دکتر گفته 16 آبان ولی حسم میگه زودتر میای

30 مهر نوبت سونو دارم، این آخرین سونوییه که میرم دفعه قبل(اواسط شهریور) وزنت 1500 گرم بود،امیدوارم خوب رشد کرده باشی و این دفعه تپل تر شده باشی که وقتی به دنیا اومدی خدای نکرده ضعیف نباشی و زود مریض نشی.خلاصه اینکه بی صبرانه منتظرتیم فرشته کوچولو،زود بیا که دیگه طاقت نداریم