سپاس بی پایان!
عزیز تر از جانم! اکنون 2 سال از زیباترین روز زندگیم،روزی که برای اولین بار چهره معصوم و صورت ماهت را دیدم و گرمای خواستنی تن لطیفت را احساس کردم میگذرد... چه قدر ناب بود آن لحظه که تو را روی تنم لمس کردم و با همه وجود شکر گفتم... و چه لذتی داشت آن "شیرین ترین سختی دنیا" !
2 سال از آن روزی که برای اولین بار صدایت را شنیدم... 2 سال از روزی که فهمیدم مادر بودن یعنی چه؟... 2 سال از روزی که در نهایت درد دیگر به خودم فکر نمیکردم و حتی از خداوند تقاضای رهایی از درد نمیکردم، فقط تو را از او میخواستم ... و سلامتیت را...
و 2 سال از روزی که لایق شدم... روزی که مادر شدم...
عزیز تر از جانم! بودنت بزرگترین امید در زندگیمان است، و خوشبختی و سلامتیت غایت آرزویمان...
عزیز تر از جانم،نور دیدگانم! حال در این اندیشه ام که چگونه شکر بگویم این بی نهایت را...
و در این عجز و شرم باز به خودش پناه میبرم... و تنها میگویم "خدایا برای هر لحظه اش هزاران بار شکر"
سپاس بی پایان مرا بپذیر!