چشم چشم دو ابرو...!
جونم براتون بگه که تولد نازدونه مامان و بابا چون تو ماه محرم بود به جای 8 آبان در روز پنج شنبه 1 آبان برگزار شد که انشااله پست مربوطه به همراه عکسای خوشگل گل پسر به زودی در وبلاگ فرشته کوچولوی خونمون قرار خواهد گرفت. خلاصه این توضیح و تفسیر ها برای این بود که بگم مامانم (به زبان آقا رادین مانا) برای تولد عشق کوچولومون اومد پیشمون و توی چند روزی که اینجا بود چند تا چیز به محمدرادین یاد داد، که یکیش چشم چشم دو ابرو بود که البته محمدرادین این شعر رو هم مثل بقیه شعرها به سبک خودش و با ورژن جدیدش اجرا میکنه و اونقدر موقع خوندن این شعر و خط کشیدن روی کاغذ(که البته تو دنیای خودش داره چشم چشم دو ابرو رو میکشه) خوششششمزه میشه که بی اختیار کلی میچِلونیمش
و ماچش میکنیم
و خلاصه 1000 تا بلا سر این بچه میاریم که... باز هم میگم که این اتفاقات به هیچ وجه تحت کنترل خودمون نیست ، باور کنید...
این هم شعر چشم چشم دو ابرو به زبان محمدرادین...
چشم چشم دو اَبو دماغو دَدَن ، هی دیییی دو
چوب چوب ، چَمبه آقاهه مِخَنده
دست دست دوووتا پا اَنقاش_ها ، جیجاب_ها (انگشتها ، جورابها)
(به اینجاش که میرسه یه کم مکث میکنه و یه "هِه" میگه و نفس تازه میکنه که من دیگه میرم تو کُما!!!)
اِه_دوتا گوش موهاش ، اِه ، هَووش!!!
(هر کلمه ای که نمیتونه بگه یا حوصلش نمیاد به جاش یه "اِه" میذاره که آهنگ شعر هم خراب نشه!)
بعضی وقتها هم تو بغل هرکی نشسته باشه شعرو برای اون میخونه و با انگشت چشم و چال بیچاره رو موقع گفتن چشم،چشم درمیاره و همه ی اجزای شعر رو روی سر و صورت طرف نشون میده و بعد از چوب چوب چمبه اسم اون شخص رو به جای "آقاهه" میذاره و بعدش میگه مِخَنده!!!
آخرش هم برای خودش دست میزنه و اسم هرکس دورو برش باشه میگه و میگه دست!(مامان دیدا دست ، بابا مجید دست!) یعنی برام دست بزنید! و به چشمامون نگاه میکنه وقتی میبینه تحسینش میکنیم و براش دست میزنیم قند تو دلش آب میشه. و شروع میکنه حرکات موزون،ناموزون،آکروباتیک و..
جالب تر از همه اینکه مامانم چند بار همینطور که مداد توی دست محمدرادین بود دستشو میگرفت و کمکش میکرد که چشم چشم دو ابرو رو بکشه،بعد وروجک میخواست اینو به من نشون بده و به اصطلاح برام اجراکنه ، فداش بشم فکر میکرد همین که دستش توی دست مانا باشه میتونه چشم چشمو بکشه، منو صدا کرده : مامان دیدا پیش نانین بیشین ، بیبینه(ببینی) ،بعد میگه: مانا دست! یعنی بیا دستمو بگیر،بعدش هم اون دستی که مداد توش نیست رو گذاشته تو دست مانا و نقاشی میکشه
زندگیم به فدات...!!!
تازه ! آقاکوچولو تا 7 هم بلده بشماره که البته یه کمی قبل از دو سالگیش موقع بالا رفتن از پله ها (به اصرار خودش و با وجود مخالفت های ما)که براش میشمردیم یاد گرفت و الان کاملاً واضح میگه و کلی مانا رو سوپرایز کرد و با هر عددی که میگفت مامانم با صدای بلندتری منو صدا میکرد که مطمئن بشه دارم میشنوم،نمیدونست ما خیلی وقته تو کفیم!!!
و این داستان همچنان ادامه دارد...