مسافر کوچولو از راه رسید!
سلام به همگی واقعا شرمنده ام که این همه تاخیر داشتم ولی به خدا سرم خیلی شلوغ بود آخه داشتیم خونه میساختیم البته منظورم این نیست که من میساختم ها! همه ی زحمتش با شوهری بود خیییییییییلی خسته شد واقعا دسسسسسسستش درد نکنه
تا حدی که این آواخر این شکلی شده بود فکر کن! کی؟! شوهری! این شکلی؟! من فقط میتونستم کمکش حرص بخورم
ولی خوب کلا گرفتار بودم مخصوصا از لحاظ فکری
الان که این مطلب رو مینویسم 2-3 روزی میشه که به خونه جدیدمون رفتیم و هنوز یک سری از وسایل تو خونه پخش و پلا هستن،به زودی عکس های خونمونو میذارم اما تو اسباب کشی سی دی عکس های پسری رو پیدا کردم و بدو اومدم اینجا
خوب بریم سر اصل مطلب یعنی اولین روزهایی که فرشته کوچولولمون پا به زمین گذاشته بود و خونمون رو غرق شادی و برکت کرده بود، الهی که مامان به فداش
نی نی تو بیمارستان شیر نمیخورد و همش خواب بود
میگفتن به خاطر مسکن هایی هست که برات زدن و اگه نی نی شیر نمیخورد قند خونش میومد پایین و بستریش میکردن من هم که گوله گوله اشک میریختم و وقتی میبردنش برای آزمایش انگار میخواستن جونمو بگیرن بالاخره به هر مکافاتی که بود به کمک مامان بزرگ یعنی مامان خودم که الان عشق کوچولوم بهش میگه مامانا یه کم شیر بهش دادیم و خدا رو شکر فردا ظهرش مرخص شدیم و بابایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه و مراسم قربانی و اسفند و تبریکات و گل و شیرینی
جاتون خالی و البته از همون شب اول گریه های بی امان
و دل درد و دوباره اشک ریختن های من
خلاصه...
رسیدیم به روز جشن یک هفته بعد از به دنیا اودن نی نی دقیقا روز عید غدیر بود اما به خاطر اذیت های نی نی و اینکه شب ها اصلا نمیذاشت بخوابم حالم برای جشن گرفتن اصلا مساعد نبود،روز هشتم پسری توسط دکتر ساکی سنت شد و فکر میکنم روز یازدهم بود که جشن گرفتیم و ولیمه برپا شد
این هم چند تا عکس از اون روزها:
محمدرادین در بیمارستان ، چند ساعت بعد از به دنیا اومدن
6روزگی، بچم از گرسنگی داره بند کلاهشو میخوره!
محمدرادین 8 روزه با چشم های باز
محمدرادین بعد از حمام 10 روزگی
اولین لبخند ثبت شده از محمدرادین
این هم کیک روز جشن
حمام 40 روزگی