محمدرادینمحمدرادین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی خونمون

نی نی هفت ماهه شد

خدایا شکرت!!! چه قدر بزرگی! چه قدر مهربونی! خدایا چه قدر به این مامان و بابای نگران لطف کردی! بالاخره نی نی وارد ماه هفت شد، و خدا رو شکر روزهای نگرانی و خطر به سر اومد، دیگه اگه نی نی به دنیا بیاد خطری تهدیدش نمیکنه، و برای تنفس مشکلی نداره، البته من یعنی مامان نی نی همچنان دعا میکنم که در بهترین زمان ممکن و وقتی که کاملا رشد کرد و قوی شد،سالم و سرحال به دنیا بیاد. چه روزهایی رو گذروندم؟! هر روزی که میگذشت خدا رو شکر میکردم که نی نی زود به دنیا نیومد و دعا میکردم باز هم تو دل مامان بمونه و بدون هیچ مشکلی بعد از 9 ماه کامل که تو دل مامانی مهمونه و بیشتر از جونم ازش مراقبت میکنم بیاد پیشمون. خدایا مثل قبل از پاره تنمون ،همه ه...
28 مهر 1392

خدایا نی نیم سالم و به موقع بیاد پیشمون

اواخر تیرماه بود که رفتم پیش خانم دکتر و شرح حال که بهش دادم گفت لا اقل برای یه مدت نباید بری سر کار،و بهم نامه استراحت داد که ببرم اداره،آخه انقباضاتم خیلی زود شروع شده بود، که معمولا" یکی دو ماه آخر شروع میشن. و حالت هایی داشتم که خانم دکتر میگفت احتمال اینکه نی نی زودتر از وقت به دنیا بیاد زیاده،آخه داییش هم شش ماهه به دنیا اومده! هر کار کوچیکی رو هم با ترس و خیلی آروم انجام میدادم،تو اداره اتاقم طبقه سوم بود و آسانسور هم نداشت و دکترم خیلی وقت بود که پله رو ممنوع کرده بود، بالاخره مجبور شدم حدود 2هفته بمونم خونه و استراحت کنم. البته خوشحال بودم چون پله ها رو که بالا میرفتم تازه خیلی آروم ! هم خیلی نگران نی نی بودم و هم وقتی میر...
28 مهر 1392

آزمایش سلامت جنین

21 خرداد 91 بود که عصر یه سر رفتم خونه بابا اینا عمه و زن عمو هم که اومده بودند به مادربزرگ سر بزنند وقتی فهمیدند من اونجام چند دقیقه ای اومدند پیشم برای احوالپرسی خودم و نی نی، یه کوچولو حالم بهتر بود واسه همین جرأت کردم از خونه برم بیرون، مشغول صحبت بودیم که اس ام اس اومد برام،گفتم شوهریه ولی دیدم از آزمایشگاه بود هنوز 1 هفته نبود آزمایش سلامت جنین داده بودم و گفته بودند تا 1 ماه هم ممکنه طول بکشه تا جوابش آماده بشه، ولی تو اس ام اس گفته بودند جواب حاضره و بریم بگیریم، خیلی نگران شدم، یعنی چی شده که اینقدر زود آماده شده؟ خدایا خیر باشه ! گفتند 1ماه !!!  خدایا نی نیم سالم باشه ! به شوهری زنگ زدم و فوری خودشو رسوند رفتیم آزمایشگاه...
27 مهر 1392

باورم نمیشه! نی نی مون پسره!!!

همیشه چند تا وقت سونو از قبل میگرفتم چون وقتی که لازم بود و دکتر سونو تجویز میکرد هیچ جا وقت نداشت و این میشد یه استرس بزرگ برای من و شوهری خانم دکتر آزمایش سلامت جنین و سونو نوشت و گفت حتما با هم و تو یک روز باید انجام بشن،اسم آزمایش سلامت جنین خودش کلی استرس داشت خدا رو شکر یه وقت سونو برای 91/3/16 داشتم. مامان بزرگ هم چند روزی بود اومده بود پیشمون و اون روز با هم رفتیم،انقدر زود رفته بودیم که حتی منشی هم نیومده بود،آخه به خاطر کمر درد و تهوع نمیتونستم زیاد بیرون از خونه بمونم به همین خاطر زود رفتیم که معطل نشیم،تازه باید همون روز آزمایشگاه هم میرفتیم. منشی و بعد هم بیمارها یکی یکی اومدند، مامان میگفت خدا کنه جنسیتشو بگه، من گفتم ...
27 مهر 1392

اولین تکون نی نی!

سلام به همگی،میخوام خاطره اولین تکون نی نی رو براتون تعریف کنم... تو اینترنت و کتاب خونده بودم که کسانی که برای اولین بار مامان میشن از هفته 20 بعد میتونن تکونای نی نی رو احساس کنن و من تازه وارد هفته 17 شده بودم،البته مدتی بود که یه چیزایی مثل ترکیدن حباب یا لیز خوردن ماهی توی دلم احساس میکردم اما ضربه و تکون نبودن... اون روز هم خیلی سرم شلوغ بود و کلی کار عجله ای روی میزم بود و همه حواسم به کامپیوتر که یه دفعه... یه چیزی توی دلم تکون خورد!!! این دیگه کاااااملا" با قبلیها فرق داشت، قشنگ ضربه زد!!! چون غرق کار بودم و حواسم نبود یه کوچولو شک داشتم فوری دستمو روی شکمم گذاشتم و با چشمای گرد منتظر بودم که  دیدم عزیز دل مامان نمیدونم ...
27 مهر 1392

سیزده بدر 91

قرار بود همگی بریم باغ عمو رسول(عموی شما نه مامان عموی خودم) ولی من ترجیح میدادم جایی نرم چون میدونستم به خودم که خوش نمیگذره هیچ، به خاطر حال و روز من بقیه هم ناراحت میشن،اما بابایی گفت بریم بیرون نو هوای آزاد شاید بهتر بشی و بتونی غذا هم بخوری،خلاصه رفتیم. مسیر باغ یه کم ناهموار بود و من میدونستم این تکونا اصلا برای شما خوب نیست و همش به بابایی میگفتم که آروم تر بره و مدام صلوات و آیت الکرسی و چهار قل میخوندم که خدای نکرده اتفاقی نیفته. بالاخره مسیر 15 دقیقه ای حدود نیم ساعت،40 دقیقه طول کشید تا رسیدیم،حاج خانومو با خودمون بردیم که تو خونه تنها نمونه چون مادربزرگ هم بود هم صحبت داشت و حوصله اش سر نمیرفت.(مادر بزرگ خودم که شما میشی چها...
23 مهر 1392

نگرانی های مادرانه

سلام نفسم، خوبی مامان؟ من که زیاد خوب نیستم،خیلی نگرانتم،الان نزدیک دو ماهه که تو دل مامانی،وضعیت مامانی طوریه که خانم دکتر برای مراقبت از تو چندتا آمپول و یه سری قرص داده و گفته چون کمردرد شدیدی داری فقط باید استراحت کنی،کار سنگین که ممنوع! خاله مینا و مامان بزرگ و خاله مژی(خاله مامانی) وقتی فهمیدند تو سفرتو شروع کردی و قراره از بهشت بیای پیشمون خیییلی ذوق کردند و مدام حالتو میپرسن و میگن مواظب خودت و کوچولومون باشی ها! ولی خوب یه وقتهایی مجبورم،نمیشه که هیچ کاری تو خونه نکنم،بوی غذا هم که از هر چیزی بیشتر اذیتم میکنه و وقتی که حالم بد میشه بیشتر نگرانت میشم عزیز دلم، وخدا خدا میکنم که طوریت نشه مامان. تو اولین سونویی که دادم...
23 مهر 1392

نوروز91

سلام مسافرکوچولوی مامان،حالت چه طوره عزیز دلم؟ مامانی روزهای سختی رو میگذرونه ولی وقتی یاد لحظه ای که برای اولین بار میبینت و بغلت میکنه میفته همه سختی ها از یادش میره،قربونت برم هر کاری که لازم باشه برای مراقبت از تو وسلامتیت انجام میدم،فقط تو خوب باش عید امسال(91) زیاد عید دیدنی نرفتیم یعنی چون مامانی حالش خوب نبود گفتیم نریم بهتره، فقط خونه بابابزرگ و حاج خانم و یکی دو جای دیگه. الهی که من فدات بشم همه میگن امسال هم به خودت عیدی میدیم ولی سال دیگه عیدی مال نی نیته، یعنی میشه یه روز با هم بریم عید دیدنی؟! خدایا خودت همه نی نی هارو حفظ کن... ...
23 مهر 1392

حس بودنت !

مامان شدم! 5اسفند جمعه بود و من و بابایی چاره ای جز انتظار کشیدن و دلداری دادن به همدیگه نداشتیم، لحظه هامون پر بود از نگرانی و امید، همش از هم میپرسیدیم چه شکلی میشی، دخملی یا پسر؟ چی برات بخریم؟ اسمتو چی بذاریم؟ و هزار تا چیز دیگه،بعد یه هو ساکت میشدیم و تو دلمون میگفتیم نکنه...   شنبه صبح زود قبل از اداره رفتیم آزمایشگاه،بابایی همش سعی میکرد خودشو خونسرد نشون بده و به من دلداری بده که اگه جواب منفی بود زیاد ناراحت نشم ، اما من آروم و قرار نداشتم، خانومه گفت 12 بیاید برای جواب، به نظر من خیلی طولانی بود و همین طور هم بود برام 1 سال گذشت. همکارم که دوست صمیمیم هم بود و اون موقع تازه 4 ماهش شده بود مثل من دلشوره داشت و هی ...
22 مهر 1392